داستان مالیات بر درآمد سه برادر

داستان مالیات بر درآمد: روزی سه برادر سه قلو به نام های تام، دیک، و هری بودند. آنها در یک خانه و با یک پدر و مادر بزرگ شده بودند، سطح هوش، مهارت ها، و فرصت های یکسانی نیز داشتند. هر کدام از آنها ازدواج کرده و دو بچه داشتند. همگی نجار بودند و در هر ساعت 25 دلار درآمد داشتند.
با اینکه در تمامی این موارد مشترک بودند، ولی اولویت های متفاوتی داشتند. بعنوان مثال، تام هفته ای 20 ساعت، دیک 40 ساعت، و هری 60 ساعت کار می کردند. البته همسر هری نیز مدیر تمام وقتِ یک شرکت بود و سالانه 50 هزار دلار درآمد داشت. همسر دیک بصورت نیمه وقت در بنگاه معاملاتی کار می کرد و برای 10 ساعت کار در هفته، 25000 دلار در سال دریافت می کرد. و همسر تام کار نمی کرد.

تام و دیک تمامی درآمد خود را خرج می کردند. از آنجایی که بخشی از پول خود را خرج امنیت اجتماعی می کردند، تصور کردند دیگر لازم نیست برای بازنشستگی خود ذخیره ای داشته باشند. از طرف دیگر هری و همسرش هر ماه مقداری را ذخیره و در سهام و کارهای دیگر سرمایه گذاری می کردند. بطور کلی، تام در سال 25000 دلار، دیک و همسرش 75000 دلار، و هری و همسرش 150000 دلار درآمد داشتند.
وقتیکه در شهرشان یک شهرک جدیدی احداث شد، آنها تصمیم گرفتند تا خانه هایی با قسمت یکسان خریداری کنند و یک خیابان را بصورت خصوصی برای خود بردارند. بعد تصمیم به زیباسازی آن خیابان گرفتند و استخری در آن ساختند. برای امنیت بیشتر، یک درب نیز در ابتدای خیابان نصب کردند، آسفالت را دوباره انجام دادند، و نور و چراغ ها، و فضای سبز را بهبود بخشیدند. هزینۀ تمامی این کارها 30000 دلار شد.

هری تصور می کرد هر یک از آنها باید سهم مساوی از این مبلغ را پرداخت کنند ولی تام و دیک مخالفت کردند. تام گفت: ” چرا ما باید به اندازۀ تو پرداخت کنیم؟ تو درآمد بیشتری از ما داری.” هری تعجب کرد و گفت ” چه ربطی به درآمدم داره؟ من و همسرم هر دو ساعات طولانی کار می کنیم و بخشی از پولمون رو هم ذخیره کردیم. چرا باید بخاطرش جریمه بشیم؟”
تام گفت “هری تو هر چه قدر می خوای کار و پس انداز کن. ولی من و همسرم ترجیح می دیم الان از زندگیمون لذت ببریم تا اینکه برای 25 سال بعد پس انداز کنیم.” هری گفت “باشه. اینجا یه کشوره آزاده و هر کی میتونه هر جوری که دوست داره زندگی کنه. ولی متوجه نمی شم چرا باید این هزینه رو پرداخت کنم؟” تام گفت “خیلی بی رحمی. تو پول بیشتری داری. فکر کردم باید بخشنده تر باشی.”
در این لحظه دیک که همیشه در بحث ها آرامش را برقرار می کرد گفت ” من ایده ای دارم. درآمد مجموع ما سه نفر 250000 دلار هست و 30000 دلار میشه 12 درصدش. بهتره هر کدوم 12 درصد از درآمدمون رو برای این کار پرداخت کنیم. طبق این فرمول تام 3000 دلار، من 9000 دلار، و هری 18000 دلار پرداخت می کنه.” تام گفت “من پیشنهاد دیگه ای دارم که منصفانه تره. هری 23450 دلار و دیک 6550 دلار پرداخت می کنه و من هم مبلغی پرداخت نمی کنم.”

دیک و هری تعجب کردند. دیک فکر می کرد این اصلا عادلانه نیست ولی در عین حال یک نکتۀ مثبت هم داشت. اینکه سهم او 2450 دلار کمتر از روشی بود که خودش پیشنهاد داده بود. بنابراین تصمیم گرفت ساکت بماند. هری به شدت تعجب کرد و گفت “یعنی من باید بیش از 80 درصد از هزینه ها رو پرداخت کنم در حالیکه هر سه نفر ما سود یکسانی رو دریافت می کنیم؟ این ایدۀ احمقانه مالیات بر درآمد از کجا به ذهنتون رسیده؟” تام گفت “از دولت آمریکا.” و بعد یک دفترچۀ طوسی را از جیب خود بیرون آورد. “اینجاست. طبق قوانین مالیات در آمریکا. همۀ کسانی که مالیات پرداخت می کنند هم از این روش استفاده می کنند. ما هم مثل بقیه باید از این داستان مالیات بر درآمد پیروی کنیم. تازه من فکر می کنم در آینده هم باید از این روش استفاده کنیم.”
دیک گفت “من موافقم.” و بنابراین طبق نظر دو به یک آنها بر اساس فرمول تام هزینه ها را پرداخت کردند. اگرچه آنها سهم مساوی بردند و اگرچه دلیلِ سرمایۀ بیشتر هری این بود که او همسرش ساعات بیشتری را کار کردند و سرمایۀ خود را ذخیره کردند، ولی مجبور به رعایت این قانون شدند. تام و دیک از این قرار راضی بودند و هر بار که هری اعتراضی می کرد او را خسیس و خودخواه می نامیدند.
